10 اسلاید صحیح/غلط توسط: .Vk انتشار: 3 سال پیش 46 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
اینم قسمت سوم
و با عصبانیت از در بیرون رفت.
آخه چه طور ممکن بود همچنین چیز مسخره ای حقیقت داشته باشه؟
روی صندلی چرمیش نشست و چرخید. حالا باید وقتشو می ذاشت رو ثابت کردن این که حرفای اون
احمق درست نیست. این از اولم مشخص بود.
صدای در اومد. تقریبا فراموش کرده بود.
دوباره صندلیشو سمت در چرخوند : بیا داخل.
شی لونا ، دانشجوی نمونه ی دانشکده و عزیزدردونه ی استاد شین وارد دفترش شد.
نگاهش کرد : بشین.
شی لونا روی مبل نشست.
تهیونگ دستاشو روی میز گذاشت : تحقیقو خوندی؟
لونا سرشو تکون داد : بله.
سرش پایین بود. مودب بود. درس خوان بود. بایدم شین دوستش داشته باشه.
تهیونگ ادامه داد : همین طوری که میدونی من آدمی نیستم که به اینترنت و کتاب و مقاله اکتفا کنم.
واقعیت باید ملموس باشه پس ممکنه که ما هر لحظه برای تحقیق مجبور بشیم یه جایی از کره بریم
حتی از کشور خارج بشیم و بریم کره ی شمالی ، چین ، تایوان...
لونا با تعجب سرشو بالا آورد : از کشور خارج بشیم؟
تهیونگ : آره ممکنه ، بنابراین همیشه وسایلت آماده باشه. آها در ضمن اینم بگم که تمام خرج پروژه با
منه
پس نگران هزینه نباش.
لونا نفس راحتی کشید که از چشم تهیونگ دور نموند.
تهیونگ به دانشجوی رو به روش خیره شد : تحقیق از همین لحظه شروع میشه. من کلاسای خودمو دارم
و توام سر تمام کلاسات میری. ولی باید کتابایی که بهتم میگم مطالعه کنی. باید چند جا بریم البته نه
الان
بلکه شب. باید تمام جاهایی که میریم و تمام چیزایی که می خونی یادداشت کنی و به من تحویل بدی.
تایپ نه یادداشت. و یه نکته ی مهم این که احساسات شخصیت و این که واقعا چی در مورد این
موضوع
فکر می کنی رو توی تحقیقت دخالت نمیدی. متوجه شدی؟
لونا با بهت سرشو تکون داد. چه طور می تونست این همه کارو انجام بده؟
تهیونگ نگاهش کرد : شمارت.
لونا با تعجب بهش خیره شد : چی؟
تهیونگ : میگم شماره ی موبایلت! هر وقت کارت داشتم.
لونا سرشو تکون داد : آها...
و با خجالت شمارشو گفت.
تهیونگ : کجا زندگی می کنی؟
لونا : من توی خوابگاهم اما...
تهیونگ سرشو تکون داد : خوب شد. ساعت 8 شب جلوی در اصلی دانشگاه باش. باید بریم یه جایی.
لونا آب دهنشو قورت داد : کجا؟
تهیونگ با بی حوصلگی جواب داد : سهانمودام.
لونا با تعجب نگاهش کرد : اونجا که...
ولی با نگاه بد تهیونگ حرفشو خورد.
تعظیم کوتاهی کرد و بیرون رفت. نفسشو بیرون داد. این اتفافای عجیب چی بود؟ هر چند زیادم عجیب
نبود فقط خیلی یهویی بود.
با قدمای خسته سمت خوابگاه رفت. ساعت 5 بود. هنوز وقت داشت بخوابه. باید ساکشم آماده می
کرد؟
وقتی پا توی راهروی پایین گذاشت مین مینا فوری سمتش اومد : یا! چی شد؟ دو ساعته رفتی تلفنتم
جواب نمی دی!
لونا گردنشو به چپو راست خم کرد : آه فقط بریم خوابگاه. هیچی نپرس. خودمم نمی دونم داره چی
میشه.
خسته تر از اونی بود که به نگاها و اشاره های دست بچه ها توی راهرو اهمیتی بده.
:هی شی لونا- !
لونا با بی حوصلگی سمتش برگشت. پولدار ترین دختر دانشکده؟ یا کسی که از همه بیشتر تو نخ
استاد کیم بود؟ چه طور باید توصفیش می کرد؟
نزدیک لونا اومد : احیانا شماره ی استاد کیمو نداری؟
لونا با بی حوصلگی جواب داد : جدا فکر کردی استاد کیم شمارشو به من میده؟ ندارم!
خب واقعا هم نداشت. ولی احتمالا ساعت 8 به دستش می آورد.
با بی حوصلگی برگشت. شماره ی استاد کیم؟ اینقدر می خواستش؟ هوف! این دخترا بدجور رو
اعصابش
بودن.
بلافاصله بعد از این که به خوابگاه رسید خودشو روی تخت پرت کرد. ممنون بود از دوست فهمیده
عاقلی مثل مینام که چیزی نمی پرسید و اذیتش نمی کرد.
رو کرد بهش : مینام.
23
مینام که در حال گذاشتن کتابا از توی کولش روی قفسه بود جواب داد : هومم؟
لونا لبخند خسته ای زد : ممنونم.
مینام بدون این که دست از کارش برداره پرسید : بابت چی؟
لونا : هیچی. من می خوابم. ساعت هشت با استاد کیم باید بریم سهانمودام.
مینام با تعجب سرشو برگردوند : خارج سئول؟ اونم امشب؟
ولی لونا دیگه خوابیده بود.
***
لونا پرسید : اینم برای تحقیقات لزامه؟
استاد کیم سرشو تکون داد.
لونا با تردید هدفونو روی گوشش گذاشت.
رو کرد به استاد کیم : حالا باید چی کار کنم؟
استاد کیم ابروهاشو بالا برد : آهنگ مورد عالقتو بخون!
لونا اهمی کرد. آدم خوش صدایی نبود. شروع کرد به خوندن آهنگ.
استاد کیمو می دید که گوشاشو گرفته و بقیه ی افرادی که نمی شناخت. رئیس دانشکده و پدر استادو
می دید که با چوب سمتش میان و استاد شین که هی بهش میگه نخون.
با وحشت از خواب پرید. این دیگه چه خواب عجیبی بود؟ موبایلش همون آهنگو می خوند. زنگ
موبایلش.
برش داشت : بله؟
صدای استاد کیم تو گوشش پیچید : یکی دیگه از ویژگی های یه محقق و دانشجو اینه که آنتایم باشه!
و بعد صدای بوق.
به ساعت نگاه کرد. هشت و ربع! با دادی از جاش بلند شد که باعث شد سرش به میله ی تخت مینام
بخوره و اونم بیدار شه.
مینام با وحشت پایینو نگاه کرد : لونا! خوبی؟
لونا همین طور که سرشو گرفته بود از تخت بیرون اومد و بالا رو نگاه کرد : آه! خوبم!
نگاه مینام به ساعت افتاد و جیغی کشید : بدو! دیرت شد! منم خوابم برده بود!
از بالای تخت دو طبقشون پایین پرید و لونا رو هل داد توی دستشویی.
لونا فوری دست و صورتشو شست.
وقتی اومد بیرون مینام شلوار جین و پیراهن نوشو سمتش پرتاب کرد. لونا رو هوا گرفتشون.
با تعجب نگاهشون کرد : اینا چیه؟
مین سئوک : لباساته! بدو بپوش!
25
لونا : یا اینا لباسای مهمونیمه!
مینام : خارج سئول رفتن با کیم تهیونگ اونم توی ماشین لوکسش مثل مهمونیه!
لونا با بدخلقی لباسارو پوشید و مینام تند تند موهاشو شونه زد براش بلای سرش بست.
مینام : فقط بدو.
لونا یکم قد کشید : بدنم کرخت شده نم...
مینام لونا رو توی راهرو هل داد : فایتینگ!
لونا آهی کشید و آروم آروم قدم برداشت. نگاهی به ساعت موبایلش انداخت و وقتی ساعت هشتو
نیمو
دید بقیه ی راهو تا نفس داشت دوید.
به ماشینایی که جلوی دانشکده پارک شده بودن نگاه کرد. دنبال یه ماشین می گشت که راننده داشته
باشه
آره کیم تهیونگ قطعا راننده داشت. یه دستشو روی سینش گذاشت. خیلی دویده بود. دست دیگشو
روی
پیشونیش گذاشت. هنوز درد می کرد. نکنه کیم تهیونگ رفته بود؟!
صدای قدمای کسی پشت سرش اومد : یا شی لونا! چی کار می کنی؟
با تعجب برگشت : استاد!
کیم تهیونگ اخم غلیظی کرد و رفت. لونام فورا پشت سرش راه افتاد. درست شنیده بود؟ کیم تهیونگ
گفته
بود " یا؟"
همین طوری که مینام می گفت ماشین لوکسی بود ولی راننده...
استادش سوار شد. یعنی راننده نداشت؟ خودش می روند؟
کیم تهیونگ با کالفگی شیششو پایین کشید : شی لونا چرا سوار نمیشی؟
لونا آب دهنشو قورت داد و فورا نشست روی صندلی کنار راننده.
تهیونگ ماشینو روشن کرد. صدای بوقای پشت سر هم می اومد.
تهیونگ چپ چپ لونا رو نگاه کرد.
لونا آروم گفت : فکر کردم با راننده می یاین ، دنبال یه ماشین با راننده بودم.
کیم تهیونگ نفس عمیقی کشید. باید این دختر خنگو تا آخر تحمل می کرد؟ چه طور ممتاز بود؟
با حرص جواب داد : خوشم نمیاد کسی تو تحقیقاتم سرک بکشه. حالام لطف میکنی کمربندتو ببندی تا
حرکت کنیم!
لونا هولهولکی کمربندشو بست و تهیونگ حرکت کرد.
سردردش هنوز ادامه داشت. سینش دیگه نمی سوخت ولی تشنش بود. عمرا اگه استاد کیم می ایستاد تا
بره آب بخره!
اهمی کرد : استاد... چرا باید بریم سهانمودام؟
تهیونگ جواب داد : چون پله ی اول برای تحقیق در مورد هر فردی خود اون فرده.
خود اون فرد؟ یه جوری حرف می زد انگار زنده بودن! لونا سرشو به پشتی ماشین تکیه داد. چرا
ضبطشو روشن نمی کرد؟ باید تا آخر همین طوری حوصلش سر می رفت؟ باید تا آخر استاد کیم خشکو
تحمل می کرد؟
تحقیق با استاد کیم اصلا شیرین نبود.
اصلا.
لونا عاشق تحقیق کردن بود اونم در مورد امپراتورای گوگوریو. ولی این دفعه احتمالا تحقیق زهر
مارش می شد.
به مغازه هایی که به سرعت از جلوی چشمش می گذشتن نگاه کرد. واقعا قابلیت اینو داشت که دوباره
بخوابه. این سکوت واقعا خواب آور بود. ولی جلوی استاد کیم؟! نه نباید می خوابید.
به زور سعی کرد صاف بشینه.
تهیونگ نگاهش کرد. یعنی واقعا می تونست تو این تحقیق مفید باشه؟ هیچ وقت با کسی کار گروهی
برنداشته بود چون خودش تنها راحت تر مسائلو حل می کرد. ولی حالا مجبور بود. مجبور!
***
سهانمودام. همیشه براش مکان با شکوه و پرعظمتی بود. ماشینو پارک کرد. نگاهی گذرا به بغل دستیش
که راحت خواب بود انداخت. سرشو تکون داد و پیاده شد.
نسیم بهاری صورتشو نوازش می داد. با قدمای آروم سمت ساختمون اصلی رفت.
نگهبان تعظیمی بهش کرد : ارباب جوان. برگشتید؟
تهیونگ لبخندی زد : انگار خیلی زود به زود دلم برای این جا تنگ میشه.
دستشو رو شونه ی نگهبان گذاشت : ممنونم که مراقب اینجایی.
پاشو روی پله ی اول گذاشت و وارد ساختمون شد. عینکی که همیشه به چشم داشت برداشت. از در...
پایان قسمت سوم🦋
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
6 لایک
واقعا خیلی داستان جالبیه من که عاشقش شدم👌👌
لطفا پارت بعد رو هم زودتر بذار💖💖
عررررررر خیلی خوب بود
ولی بد جا کات کردی😐💔
میتونی رمان از زبون یکی بنویسی!
و مواقع لازم تغییر بدی سخته خوندش.
ولی خیلی باحال بود.ممنونم.